معنی پوست پنبه

حل جدول

فرهنگ عمید

پنبه

گیاهی با ساقۀ ستبر و کوتاه و شاخه‌های نازک و برگ‌های درشت و گل‌های زرد یا سرخ‌رنگ که پس از رسیدن، شکافته می‌شود و از میان آن دانه‌هایی بیرون می‌آید که اطراف آن‌ها را تارهای سفید فراگرفته است،
* پنبه کردن: (مصدر متعدی)
رشته‌ای را باز کردن و به‌صورت پنبه درآوردن،
[مجاز] پراکنده کردن، متفرق ساختن: پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان (امیرخسرو: مجمع‌الفرس: پنبه کردن)،
[مجاز] نرم کردن،
[مجاز] عاجز کردن،
* پنبهٴ کوهی:
پنبۀ نسوز،
نام تجارتی هریک از اقسام مختلف سیلیکات‌های معدنی منیزیم که به شکل رگه‌هایی در بعضی سنگ‌ها یافت می‌شود،


پوست

جلد، غلاف، قشر،
(زیست‌شناسی) آنچه روی عضلات بدن انسان و جانوران را پوشانده و اعمال آن عبارت است از احساس حرارت، برودت، درد، و لمس: پوست بدن،
(زیست‌شناسی) آنچه روی تنه و شاخۀ درخت و گیاه و میوه را می‌پوشاند: پوست درخت، پوست میوه،
* پوست انداختن: (مصدر لازم)
پوست از تن به‌در کردن،
بدل کردن پوست: پوست انداختن مار،
[مجاز] کار بسیارسخت انجام دادن و از خستگی به ستوه آمدن،
* پوزش ‌افکندن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * پوست انداختن

تعبیر خواب

پنبه

دیدن پنبه به خواب بر سه وجه است. اول: حلال. دوم: منفعت. سوم: سر بودن. - امام جعفر صادق علیه السلام

به خواب مال حلال است به قدر آن که دیده بود و پنبه دانه به خواب، دلیل بر مال است که آسان به دست آورد بی رنج و تعب. - محمد بن سیرین


پوست

پوست جمله چهارپایان به خواب دیدن مال است و پوست شتر میراث است از مردی بزرگ و پوست گوسفند، صاحب را روزی است. اگر پوست درخت سبز دید، خداوندش روزه دار است. اگر دید که پوست از مسلوخ بازگردد، دلیل که از آن کس که بدو منسوب است، مالی بستاند. اگر دید سرائی بنا کرداز بهر پوست باز کردن، دلیل که اگر آن کس قصاب بود در سرای او دیوار نهند. اگر معلم بود، بر کودکان ستم کند. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

اگر پوست مردم سترد مال و برکت است. اگر کسی پوست تن خود را برخاسته دید، دلیل که سر و راز وی گشاده شود و مال او تلف شود. اگر پوست تن خود را کبود یا سیاه دید، دلیل که غمگین شود. اگر دید پوست پایش روشن بود، دلیل که کارش خاسته شود. - محمد بن سیرین

پوست تن مردم درخواب، آرایش و کدخدائی مردم است. - حضرت دانیال

لغت نامه دهخدا

پنبه

پنبه. [پَم ْ ب َ / ب ِ] (ا) گیاهی که از الیاف غوزه ٔ آن ریسمان و پارچه کنند. کرشَف. کُرسُف. کرفُس. کرسوف. قضم. قطب. بِرَس ْ. قُطْن. قُطُن ّ. طُوط. قور. شحم الارض. رازقی. خرنف. ندف. دِعس. عَطب. عُطب. عُطُب. عطوب. (منتهی الارب):
میغ ماننده ٔ پنبه است ورا باد نداف
هست سد کیس درونه که بدو پنبه زنند.
ابوالمؤید.
گر بخواهی که بفخمند ترا پنبه همی
من بیایم که یکی فلخمه دارم کاری.
حکاک.
و از این شهرها [نمیاس، هرکند، اورشین، سمندر، اندرس. از هندوستان بناحیت دَهَم] پنبه نیک خیزد و بسیار پنبه ٔ ایشان بر درخت بود و سالهای بسیار بر دهد (؟). (حدود العالم).
ازین [دختران] هر یکی پنبه بردی بسنگ
یکی دوکدانی ز چوب خدنگ...
نرفتی سخن گفتن از خواب و خورد
کزان پنبه شان بود ننگ و نبرد
شدندی شبانگه سوی خانه باز
شده پنبه شان ریسمان دراز.
فردوسی.
چو بنهاد بر نامه بر، مُهرشاه
بفرمود تا دوکدانی سیاه
بیارند با دوک و پنبه در اوی
نهاده بسی ناسزا رنگ و بوی.
فردوسی.
موی همچون پنبه روئی چون زریر
آمده با دو یتیم و دو اسیر.
عطار.
آتش می گرچه جهان برفروخت
پنبه ٔ قرابه ز آتش نسوخت.
امیرخسرو (از آنندراج).
رومی ابریشم و روحیست دگر پنبه ز وصف
سومین روح بود پشم بگفتم یکبار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 12).
در جوانیم موی شد سپید
دهر پنبه کرد چرخ هر چه رشت.
قاآنی.
فوف، پاره های پنبه. خرفع؛ پنبه ٔ تباه بکار نیامدنی در غلاف خود. خِرفِع؛ پنبه ٔ زده شده بکمان. قطنه؛ پنبه پاره. فَرصَه؛ لتّه یا پنبه پاره و جز آن که زن حائض اندام خود را بدان پاک سازد. مُکْمهَل، پنبه ٔدانه دار. قَصیم، پنبه ٔ دیرینه. تزبید؛ پنبه زدن. حُرَیمله؛ درختی است که پنبه ٔ آن نهایت نرم و سبک باشدو در بالشهای سلاطین کنند. قَور؛ پنبه ٔ نو یا پنبه ٔ یک ساله. توضیع؛ جبه بردوختن بعد پنبه نهادن در آن. توشیع؛ باغنده ساختن پنبه را بعد زدن. فشغه؛ پنبه ٔ اندرون نی (و آن چیزی است چون پنبه که در میان نی است). هفو؛ بردن و جنبانیدن باد پشم و پنبه را. تجرید؛ پنبه بیرون آوردن از پنبه دانه. عُفازَه؛ بار پنبه. عُطبه؛ پاره ٔ پنبه. سَندوف، پنبه ٔ زده. (منتهی الارب). نَدیف، پنبه ٔ زده. (دهار). نواجد؛ پاره های پنبه ٔ بهم چسبیده. (منتهی الارب). پنبه از جمله ٔ نباتات صنعتی است. در ایران اقسام مختلفه ٔ زراعت پنبه میشود. بهترین جنس آن از مازندران، کاشان، محلات بدست می آید. موقع کشت آن اوایل اردی بهشت و پس از 25 یا30 روز آب میدهند و اقلاً شش مرتبه باید آب داده شود. حاصل غوزه های رسیده ٔ آن از آخر مرداد شروع و تا مهر و آبان طول میکشد تا غوزه های نرسیده ٔ آن تمام برسند. در جغرافیای اقتصادی ایران تألیف کیهان آمده است: پنبه کشت بهاری است که مواظبت بسیار لازم دارد و متناوباً بعد از گندم یا جو باید کاشته شود. در نواحی جنوبی ایران بندرت بعد از محصول خشخاش میکارند. موقع کشت آن اواخر فروردین و اوایل اردیبهشت و پس از بیست و پنج یا سی روز آب میدهند و اقلاً شش مرتبه باید آب داده شود (مقدار آب لازم برای پنبه دو برابر گندم و خشخاش است). حاصل غوزه های رسیده ٔ آن ازآخر مرداد شروع و تا مهر و آبان طول میکشد تا غوزه های نرسیده ٔ آن تمام برسد. در ایران اقسام مختلفه ٔ پنبه زراعت میشود و در کرمان، رفسنجان، یزد، اسپاهان، کاشان، قم، محلات، کمره، دلیجان، ساوه، زرند، تهران، خوار، سمنان، دامغان، شاهرود، استراباد، سبزوار، نیشابور، ترشیز، مشهد، مازندران، قزوین و تبریز عمل میاید. بهترین جنس آن از مازندران، کاشان، محلات بدست می آید. محصول کلیه ٔ پنبه در تمام نقاط ایران 11000000 من میباشد... تخم پنبه ٔ امریکائی در تمام نقاط ایران عمل میاید ولی تخم پنبه ٔمصری بواسطه ٔ اینکه حرارت زیاد لازم دارد در مناطقی که حرارت و رطوبت بسیار باشد خوب بهره میدهد. اراضی خوزستان اگر با ترتیب صحیحی آبیاری شود معادل تمام محصول فعلی ایران پنبه خواهد داد و جنس آن نیز از بهترین جنس پنبه ٔ دنیا خواهد گردید. در نتیجه ٔ جنگ عمومی، محصول پنبه ٔ ایران بکلی از بین رفته بود بطوری که در سنه ٔ 1299 هَ..ش صادرات پنبه ٔ ایران از ده میلیون من قبل از جنگ به 461000 من تنزل کرد ولی در سنوات بعد به زراعت پنبه اهمیت بسیار داده شد و رقم صادرات در سنه ٔ 1306 معادل 5475712 من، در سنه ٔ 1307 مقدار 6500000 من بوده است.
مملکت ایران استعداد عمل آوردن چهار برابر محصول فعلی پنبه را دارد و اگر در جور کردن تخم و ترتیب زراعت و پاک کردن و بستن عدل و غیره اقدامی بشود یکی از مهمترین صادرات مملکت را تشکیل میدهد. صدی هشتاد صادرات پنبه ٔ ایران بخاک روسیه است.
کرم خاردار و اهمیّت اقتصادی آن در زراعت پنبه: آفات فلاحتی از نقطه ٔ نظر تشکیلات عملی معمولاً به دو دسته تقسیم میشود: 1- آفات محلی که از قدیم درداخله ٔ مملکت شیوع داشته. 2- آفات خارجی که سابقاًدر مملکت وجود نداشته و از ممالک دیگر که محل نشو ونما و اقامتگاه دائمی آنهاست سرایت کرده است. در موضوع عملیات فلاحتی دنیا و خصوصاً در باب زراعت پنبه مکرر اتفاق افتاده است که آفت فلاحتی از مملکتی به مملکت دیگر سرایت کرده است و بروز آفات خارجی در نواحی جدید در صورتی که وضعیت آب و هوای نواحی مزبوره جهت نشو و نما و توسعه ٔ آن متناسب باشد معمولاً خسارات عمده را در نواحی مزبوره که جدیداً مبتلا شده است ایجاب کرده و در این گونه موارد حتماً لازم است بهر قیمتی که باشد اقدامات جدی برای دفع آفت مزبور چه از طرف دولت و چه از طرف اهالی محل بعمل آید. مثال برجسته ای که در این باب میتوان بیان کرد موضوع آفت انگور موسوم به فیلوکسرا است که از آمریکا به اروپا سرایت کرده و این حشره که از حیث جثه خیلی کوچک (یک میلیمتر) است بسرعت تاکستانهای اروپا را که مورد سرایت آن واقع شد معدوم ساخته و به زراعت انگور اروپا خسارت عمده وارد کرده است. فعلاً در آمریکا و آفریقا و هندوستان و آسیای صغیر و بلوچستان و بین النهرین و هندوچین و اسپانی و بعضی ممالک دیگر یک سلسله حشرات موذیه ٔ متشابهی وجود دارد که خسارت عمده به زراعت پنبه وارد کرده ضمناً ممالک دیگر را که هنوز به آفت مزبور مبتلا نشده است به سرایت خود تهدید میکند. بروز این آفت ممکن است در ممالک مزبور نیز در آتیه سکته ٔ مهمی به توسعه ٔ طبیعی زراعت پنبه واردسازد. حشره ٔ نوک دراز، کرم پشت گلی را در آمریکا و کرم پشت گلی و همچنین کرم خاردار را در مصر و هندوستان میتوان از این قبیل آفات محسوب داشت. از این به بعد ما توجه خود را به موضوع کرم خاردار تمرکز خواهیم داد چه ممکن است انتشار آن در ایران توسعه یافته و اسباب خسارت بسیاری گردد.
اولین دفعه که کرم خاردار در ایران مشاهده شد در سنه ٔ 1927م. بوسیله ٔ متخصص حشره شناس شوروی موسوم به م. م. سیازف بوده و مشارالیه آفت مزبور را در نواحی بم و کرمان و رفسنجان کشف کرده است. از سنه ٔ1930 کرم مزبور بمقدار خیلی کم در سایر نقاط ایران نیز دیده شده است. اهالی از وجود آفت مزبور بکلی بی اطلاع و تصور میکنند خساراتی که بوسیله ٔ کرم خاردار وارد میشود نتیجه ٔ تأثیرات آب و هوا و قارچهای دودی رنگ و شاید هم میکروبهای طفیلی میباشد در صورتی که علت اصلی آفت مزبور همان کرم خاردار است که فوقاً ذکر شد. کرم خاردار از نقطه ٔ نظر اقتصادی جهت زراعت اهمیت فوق العاده ای را حائز است و بموجب مطبوعات و کتب خارجه کرم خاردار یکی از مهمترین آفات سه گانه ٔ زراعت پنبه است (حشره ٔ نوک دراز و کرم پشت گلی دو آفت مهم دیگرمیباشند) و بر حسب اطلاعاتی که در دست است در هندوستان کرم خاردار از10% الی 70% غوزه های پنبه را فاسد میکند و میگویند در مصر خسارتی که از کرم خاردار واردمیشود تا 25% محصول میرسد و در سنواتی که این آفت شیوع کلّی داشته باشد تا به سه چهارم محصول هم ممکن است خسارت وارد شود. بوسیله ٔ کرم خاردار هم به اقسام پنبه ٔ محلی و هم به اقسام پنبه ٔ تخم آمریکا صدمه وارد میشود.
خلاصه ٔ اطلاعات راجع بمراحل نشو و نمای کرم خاردار: پروانه ٔ کرم خاردار که طول پرهای باز آن 22 میلیمتر بوده و طول بدن آن تا 9 میلیمتر میرسد رنگ پرهای جلوی آن سبز گلابی رنگ و گاهی زرد و قهوه ای رنگ است و علت سبزی رنگ آن بواسطه ٔ این است که کرم مزبور در اواخر تابستان و پائیز تولید میشود و پرهای عقبی آن سفیدرنگ و حاشیه ٔ پرهای مزبور تیره رنگ است. تخمهای پروانه ٔ مزبور مدور است و ساختمان مخصوص دارد و اندازه ٔ آن ها پنج دهم میلیمتر است. رنگ تخمها بدواً کبود آسمانی است و بعد به آسمانی سربی رنگ و سربی مبدل میشود.کرمهای خاردار تا 15 میلیمتر طول یافته و رنگ آنها سبز زیتونی و قهوه ای قرمزرنگ است و خالهای تیره رنگی دارد. روی بدن کرم مزبور برآمدگیهای کوتاه ضخیمی (مانند خار) است که شکل مخصوص کرم خاردار نتیجه ٔ وجود آنها است، شفیره های کرم خاردار از 9 الی 11/50 میلیمتر طول داشته و تبدیل کرم خاردار به شفیره بوسیله ٔ پیله های ضخیم مانند ابریشم که بشکل کرجی کوچک و دارای سکانی است صورت میگیرد و رنگ پیله های مزبور سفید و یا قهوه ای رنگ روشن است. طریقه ٔ زندگی کرم خاردار در ایران تقریباً هیچ مطالعه نشده است ولی در ضمن عملیات آتیه باید توجه مخصوص بتعیین وصف حال و زندگی کرم خاردار مبذول گردد و در جلوگیری آن اقدامات علمی و عملی بشود. در باب شرح حال کرم خاردار در ایران میتوان اطلاعات خیلی مختصری را بیان نمود. کرم خاردار در اواسط ماههای شهریور و مهرماه به زراعت پنبه بطور محسوس صدمه میزند. مرحله ٔ شفیره ٔ کرم مزبور 17 الی 22 روز طول میکشد. تا به حال مشاهده نشده است که از کرم مزبور جز به غوزه های پنبه بقسمتهای دیگر بوته ٔ نبات یعنی بساقه های جوان آن صدمه وارد آید. بموجب اطلاعاتی که از نشریات خارجه بدست آمده میتوان نتایج ذیل را اخذ کرد: پروانه ٔ کرم خاردار در موقع شب پرواز کرده وروزها در مزارع پنبه و پائین علفهای هرز و غیره پنهان میشود. پروانه های مزبور پس از رسیدن بحدّ بلوغ درطول مدّت 4 الی 5 شب متوالی بر روی غنچه ٔ گل و غوزه و سایر قسمتهای بوته تخم میگذارد و تخم گذاری پروانه های مذکور بیشتر روی گیاه پنبه و بامیه و کنف و سایرنباتات متعلق به خانواده ٔ پنیرک صورت میگیرد. عمر آن پروانه ها قریب بیک ماه است و هریک از 140 الی 230 تخم میگذارد. از تخمهای مزبور پس از مدت 3 الی 12 روز (به تفاوت اوضاع آب و هوای و درجه ٔ حرارت و رطوبت آن) کرم تولید میشود و در طول مدّت یک سال از حشره ٔ مزبور 4 الی 5 نسل تولید میگردد. کرم های مزبور غوزه های پنبه را سوراخ کرده بدان داخل میشوند و خود را به تخمهای پنبه رسانده و از پنبه دانه های سالم تغذیه می کنند و کرمهای مزبور پس از دخول به غوزه الیاف پنبه را فاسد می کنند بقسمی که الیاف مزبور در اثر عملیات مضره ٔ آنها یا بکلی و یا تاحدی از حیز انتفاع اقتصادی می افتد تخمهائی که صدمه دیده است الیاف پنبه ٔ اطراف آن مرده و فاسد میشود و بوسیله ٔ سوراخهای فوق الذکر که کرم خاردار بداخل غوزه کنده است قارچهای دوده و شاید هم بعضی میکربهای دیگر داخل شده و سایر قسمتهای الیاف پنبه را نیز که در غوزه ٔ مزبور سالم مانده است بکلی فاسد میکند. بطوری که در نشریات مربوطه تذکر داده شده است در ممالک خارجه کرم خاردار نه تنها به غوزه ٔ پنبه بلکه به شاخه های جوان آن نیز صدمه میزند بدین ترتیب که ساقه ٔ جوان را سوراخ کرده و در اثر آن شاخه های جوان خشک شده و از بین میرود و علاوه بر این نیز اظهار شده است که کرمهای مزبور غنچه های گل پنبه را نیز سوراخ میکنند و غنچه های مزبور بالمآل سیاه و خشک میشود. طول مدت زندگی کرم خاردار از 15 الی 28 روز است و جریان نشو و نمای شفیره ٔ آن از 10 الی 52 روز طول میکشد. مبارزه با کرم خاردار و دفع آن عمل بسیار مشکلی است و حتی در ممالکی که کرم مزبور شیوع کلی داشته و وصف حال و شرح زندگانی آن مورد مطالعه واقع شده هنوز ترتیبات اساسی جهت دفع آن بدست نیامده است و علّت آن این است که آفت مزبور در موسمی که مضر است یعنی در موقعی که تشکیل کرم خاردار میباشد زندگی مستوری داشته و بدین سبب استعمال مقادیر زیاد مواد شیمیائی جهت دفع آن میسر نیست. در ممالک مذکور عملیات دفع کرم خاردار بوسیله ٔ معدوم ساختن آن در محل اقامتگاه زمستانی صورت میگیرد بدین معنی که جبراً اهالی را به جمعآوری و سوزاندن باقی مانده های مزارع پنبه ملزم نموده و یا اقدامات دیگر فلاحتی (از قبیل ایجاد مزارع مخصوص جهت جلب کرم مزبور و یا شخم زدن مزارع پنبه) بعمل می آورند. موضوع جمعآوری و سوزاندن غوزه های آفت زده توصیه میشود. برای جلوگیری از توسعه ٔ کرم خاردار در ایران و برای اینکه در زراعت پنبه از آفت مزبور کاسته شود لازم است که پنبه کاران و اشخاص ذینفع اقدامات ساده ٔ ذیل را بموقع اجراء بگذارند: 1- مزارع پنبه که از حیث فلاحت دارای اهمیتی است از روی کمال دقت معاینه شده و تفحصّات مخصوص در مزارع نمونه که جهت تجربه ٔ اقسام مختلفه ٔ پنبه است بعمل آید. 2- معاینه ٔ مزبور در مزارع مختلفه صورت گیرد (از حیث ارتفاع و نوع زمین و آبیاری و نوع پنبه که زراعت شده است و غیره). 3- در موقع معاینه باید حتی الامکان قسمت عمده ٔ سطح مزارع پنبه کاری را مورد معاینه قرار داد تا اینکه مساحت وسیعی از مزرعه ٔمزبور تحت معاینه و تفحص قرار گیرد. 4- باید غوزه های آفت زده را جمعآوری کرده و سوزاند. 5- در موقع معاینه ٔ مزارع پنبه باید هر یک از بوته های پنبه که معاینه میشود تمام غوزه های آن را یکایک و بدقت معاینه کرد. 6- باید از تعداد بوته های پنبه که معاینه شده است و همچنین از تعداد بوته هائی که از آفت مزبور خسارت دیده و نیز از غوزه های آفت زده ٔ آن با دقت تمام ثبت برداشت و ضمناً باید حدّ متوسط تعداد کلیه ٔ غوزه های مزرعه ٔ مزبوره را معین کرد. 7- باید کلیه ٔ مزارع پنبه خصوصاً مزارعی را که دوچار آفت کرم خاردار شده است پس از جمعآوری محصول با دقت تمام آتش زده و بوسیله ٔ شخم زیر و رو کرد. 8- باید موضوع جلب کرم خارداررا بوسیله ٔ زراعت نباتات دیگری که بیشتر به آنها مایل باشد امتحان و نوع این نباتات را معین کرد. اگر چه هنوز معلوم نیست اوضاع طبیعی ایران تا چه اندازه توسعه و نشو و نمای مقدار زیادی از آفت مزبور را تقویت کرده و یا مانع خواهد شد و اگر چه در اثر تفحصات وعملیات اکتشافی میتوان گفت که فعلاً توسعه ٔ کرم خاردار در ایران هنوز بسیار جزئی و غیر مهم است ولی در هر حال موضوع ذیل بنفع زارعین پنبه خواهد بود که در بدو امر و در ابتدای توسعه ٔ آفت مزبور همه گونه اقدامات مربوطه جهت جلوگیری از توسعه و سرایت آن از محلی بمحل دیگر بعمل آید. سوزاندن غوزه های آفت زده و آتش زدن حتمی مزارع آفت زده و از کلیه ٔ نباتات آن پس از جمعآوری محصول و زیر و رو کردن مزارع بوسیله ٔ شخم اقداماتی است که بوسیله ٔ آنها ممکن است مزارع پنبه را جهت سنوات آتیه بحد معتنابهی از این آفت مصون داشت. درخاتمه ما توجه زارعین ذینفع پنبه کار را بدین نکته جلب می کنیم که اجرای اقدامات و عملیات دفع این آفت پنبه نهایت ضرورت را داشته و باید بموقع خود عملی گردد- انتهی.
- امثال:
سگ ِ سفید ضرر پنبه فروش است.
- آتش و پنبه، دو چیز مخالف و متضاد و گردنیامدنی.
- با پنبه ٔ دیگری ریسمان ساختن، یعنی کار دیگری کردن که برای خود او انتفاعی نباشد. (آنندراج).
- با پنبه سر بریدن، با نرمی و تدبیر آزار و اضرار را سبب شدن.
- پنبه آب، دوغاب رقیق گچ که پنبه ٔ آغشته ٔ بدان را بر روی گچ دیوار و سقف کشند تا سپید و هموار وتازه شود.
- پنبه از گوش بیرون کردن یا پنبه از گوش برکشیدن یا پنبه از گوش برداشتن یا پنبه از گوش بیرون آوردن یا پنبه از گوش برآوردن، ترک غفلت. ترک تغافل. هوشیار گشتن یا هوشیار ساختن. بهوش آمدن یا بهوش آوردن. متنبه شدن و متنبه ساختن. ترک آرزوئی گفتن: اگر بفرمائی نزدیک وی روم و پنبه از گوش وی بیرون کنم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368).
شو پنبه ٔ جهل بر کش از گوش
بشنو سخنی بطعم شکر.
ناصرخسرو.
ز پنبه شد بناگوشت کفن پوش
هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش.
نظامی.
- پنبه ای، منسوب به پنبه. از پنبه. قُطنی: الیجه ٔ پنبه ای.
- پنبه به ریش کس گذاشتن، یعنی بفن و تدبیر کار از دست او گرفتن.
- پنبه بگوش فرونهادن و پنبه در گوش کردن و نهادن و افکندن، کنایه از غفلت داشتن و سخن ناشنودن باشد. (آنندراج). تغافل کردن:
پنبه اندر گوش خود باید نهاد
تا جز از ذکر تو دیگر نشنود.
ضیاءالدین (از آنندراج)
اگر بصحبت عرفی به سهو بنشینی
بگوش پنبه فرونه که سر بسر لاف است.
عرفی (از آنندراج).
- پنبه ٔ طبی، پنبه ٔ هیدروفیل.
- سرخاب پنبه ای، نوعی پنبه ٔ بسرخاب سیر آغشته که گلگونه از آن کنند.
- سیب پنبه ای، قسمی سیب بهاره ٔ نرم و پیش رس.
- مِثل ِ پنبه، سخت سپید و نرم: نانی یا ریشی مثل پنبه.


پوست

پوست. (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفند و مانند آن. مقابل گوشت. مسک. چرم. جلده.عرض. ملمس. (منتهی الارب). صله. (دهار):
چاه پر کرباسه و پر کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان.
رودکی.
چو پوست روبه بینی بخان واتگران
بدان که تهمت او دنبه ٔ بشدکار است ؟
رودکی.
سرخی خفجه نگر از سرخ بید
معصفرگون پوستش او خود سپید.
رودکی.
و جمله ٔ استخوانها و گوشت و پوست او ریزیده. (تفسیر طبری). و از این ناحیت (سند) پوست و چرم خیزد. (حدود العالم). بربریان شکار پلنگ کنند و پوست ایشان بشهرهای مسلمانان آرند. (حدود العالم).
چون زورق فَرکنده فتاده بجزیره
چون پوست سر و پای شتر بر در جزار.
خسروی.
به خارپشت نگه کن که از درشتی موی
به پوست او نکند طمع پوستین پیرای.
کسائی.
تو شادمانه و بدخواه تو ز انده و رنج
دریده پوست بتن بر، چو مغز پسته، سفال.
منجیک.
همان چرم کآهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای.
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد...
بدان بی بها ناسزاوار پوست
پدید آمد آوای دشمن ز دوست.
فردوسی.
که آشوب گیتی سراسر بدوست
بباید کشیدن سراپای پوست.
فردوسی.
چنین تا سه مه بود آویخته
همه پوست از تن فروریخته.
فردوسی.
کلاهور با دست آویخته
پی و پوست و ناخن فروریخته.
فردوسی.
نبرّد همی پوست بر تازیان
ز دانش زیان آمدم بر زیان.
فردوسی.
ز سر ببرد شاخ و ز تن بدرد پوست
بصیدگاه ز بهر زه و کمان تو رنگ.
فرخی.
نیاید ز دشمن به دل دوستی
و گر چند با او ز یک پوستی.
اسدی.
چون بیکی پاره پوست ملک توانی گرفت
غبن بود در دکان کوره و دم داشتن.
خاقانی.
صد هزاران پوست از شخص بهائم برکشند
تا یکی زآنها کند گردون درفش کاویان.
خاقانی.
دل خاقانی ازین درد برون پوست بسوخت
وز درون غرقه ٔ خون گشت و خبر کس را نی.
خاقانی.
برده ام درپوست بوی دوست من
کی ستانم جامه ای جز پوست من.
عطار.
اطلس و اکسون لیلی پوست است
پوست خواهد هر که لیلی دوست است.
عطار.
چون قضا آمد نبینی غیر پوست
دشمنان را بازنشناسی ز دوست.
مولوی.
نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست
چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست.
سعدی (بوستان).
مورچگان را چو بود اتفاق
شیر ژیان را بدرانند پوست.
سعدی (گلستان).
که مردم نه این استخوانند و پوست
نه هر صورتی جان و معنی دروست.
سعدی (بوستان).
شنیدم که نامش خدا دوست بود
ملک سیرت و آدمی پوست بود.
سعدی (بوستان).
با دوست چنانکه اوست می باید داشت
خونابه درون پوست می باید داشت.
سعدی.
گر خود ز عبادت استخوانی در پوست
زشتست گر اعتقاد بندی که نکوست.
سعدی.
ای در دل من رفته چو جان در رگ و پوست
هرچ آن بسرم آید از دوست نکوست.
سعدی.
در آن حال پیش آمدم دوستی
ازو مانده بر استخوان پوستی.
(بوستان).
از بس که بیازرد دل دشمن و دوست
گویی بگناه مسخ کردندش پوست.
سعدی.
نه هر که بصورت نیکوست سیرت زیبا دروست کار اندرون دارد نه پوست. (گلستان).
بهشت و دوزخت با تست در پوست
چرا بیرون زخود میجویی ای دوست.
پوریای ولی.
مجرود؛آنکه پوست از وی دور کرده باشند. سمحاق، لبس، پوست تنک سر. ادیم. مسلوم، پوست پیراسته ُ ببرگ سلم. کیمخت، پوست ترنجیده. منیئه؛ پوست تر نهاده جهت دباغت. هنبر؛ پوست هیچکاره... رق، پوست و کاغذ نازکی که بر آن نویسند. (لغت محلی شوشتر ذیل رق). قفیل، قافل، پوست خشک. لصف، خشک شدگی پوست. هتک، پوست پاره که بر روی بچه در کشیده از شکم برآید. ماعز؛ پوست بز. قد؛ پوست بزغاله. طبه؛ پوست دراز مشنه؛ پوست بازرفتگی از اندام بزدن. ممحله؛ پوست بره ٔ شیرخواره که در آن شیر نهند. سحاه؛ پوست هر چیزی. کرثی ٔ، کرفئه؛ پوست بیرون بیضه. اسحیه؛ پوست که بر استخوان گوشت باشد. نغله؛ تباهی پوست. (منتهی الارب). غرف، پوست بغرف تراشیدن. تقوب، پوست بشدن. (تاج المصادر). مرق، پوست بوی گرفته. مسک، پوست بزغاله. صفن، پوست خایه ٔ مردم. صله؛ پوست خشک ناپیراسته. سفن، پوست درشت مانند پوست نهنگ. سلف، پوست کم پیراسته. سلفه؛ پوست تنک که در آستر موزه ها و جز آن بکار برند. سرومط؛ پوست گوسفند که در آن خیک می نهند. قؤبه؛ زن پوست برکنده. مسلاخ، پوست مار، پوست بز. منجوب، پوست پیراسته ٔ بپوست درخت یا بپوست تنه ٔ طلح. غمین، پوست تر زبر چیزی نهاده تا پشم بریزد. سلی، پوستی که جنین در آن بود بفارسی یارک گویند. جربه؛ پوست پاره و مانند آن که بر کنار چاه اندازند یا آن پوست پاره که در نهر اندازند تا آب بر آن رود. عین، چند دائره ٔ تنک بر پوست. (منتهی الارب). تزلیع؛ پوست پا از گوشت جدا شدن. لصب، پوست در تن گرفتن از نزاری. اجلاب، پوست تر بر پالان یا بر زمین کردن تابروی خشک شود. و پوست فراهم آوردن جراحت. (تاج المصادر). مراق البطن، پوست شکم. (ذخیره خوارزمشاهی). صفاق، همه ٔ پوست شکم. استعلاج، درشت گردیدن پوست. مستعلج، مرد درشت پوست. فَق ْء، فقاءه، فقاه، فاقیاء؛ پوست که با بچه بیرون آید از رحم. یا پوست پاره ٔ تنک که بر بینی بچه باشد و دور ناکردنش در حال موجب هلاکی بچه باشد. جنبه؛ پوست پهلوی شتر. ارتخ، پوست خشک. مُنَیَّر، پوست گنده و سطبر. جبله؛ پوست روی. جخو؛ فراخی پوست و استرخای آن. فاثور؛ پوست شتر باز کرده. نصع؛ هر پوست سفید. میثره؛ پوست. هلال، پوست مار که اندازد.جحس، جحش، پوست باز کردن، پوست باز بردن. غاضر؛ پوست نیکو پیراسته. غضبه؛ پوست بز کوهی کلانسال. و سپر مانندی از پوست شتر. عرعره؛ پوست سر. جنبه، پوست پهلوی شتر. صحیح الأدیم، پوست نابریده. ضرح، پوست تنک. ادلم، پوست سیاه. دارش، پوست سیاه کأنه فارسی الأصل.سالم، پوست میان بینی و چشم. خله؛ پوست با نقش و نگار. خام، پوست دباغت یافته. امشق، پوست پاره پاره شده. (منتهی الارب).
- امثال:
بدرد نار چون پر گرددش پوست.
(ویس و رامین).
پوست خرس نزده فروختن، بدشت آهوی ناگرفته بخشیدن.
پوست سگ بر وی کشیدن، بی شرم و خجلتی گفتن سخنی یا کردن کاری.
پوست شتر بار خر است.
دشمنان را پوست برکن دوستان را پوستین.
سعدی.
گاه چون مزید مؤخری آید و معنی خاص دهد چون: هم پوست (فردوسی)، یک پوست (فردوسی)، گاوپوست. (فردوسی)، تنک پوست:
نوک تیر مژه از جوشن جان میگذرانی
من تنک پوست نگفتم تو چنین سخت کمانی.
سعدی.
|| مقابل مغز. قشر نازک یا ستبر که بر روی میوه ها و دانه ها کشیده است چون پوست زردآلو و پوست هلو و بادرنگ و خیار و لوبیا و جو و گندم و نخود و ماش و خربزه و هندوانه و جز آن:
چنین گفت کآنکس که دشمن ز دوست
نداند مبادا ورا مغز و پوست.
فردوسی.
بشهرم یکی مهربان دوست بود
که با من ز یک مغز و یک پوست بود.
فردوسی.
تو با چرخ گردون مکن دوستی
که گه مغز یابی و گه پوستی.
فردوسی.
بدشمن همی ماند و هم بدوست
گهی مغز یابی از او گاه پوست.
فردوسی.
سپهبد نگهبان زندان اوست
کزو داشتی بیشتر مغز و پوست.
فردوسی.
پوست هر یک بفکند و ستخوان و جگرش
خونشان کرد بخم اندر و پوشید سرش.
منوچهری.
با آن دوست که از روی معنی همه مغز بی پوست بود از پوست بدر آمد و مقصود در میان نهاد. (مرزبان نامه).
بی قلم از پوست برون خوان تویی
بی سخن از مغز درون دان تویی.
نظامی.
گزیدم ز هر نامه ٔ نغز او
ز هر پوست برداشتم مغز او.
نظامی.
هزار قطره ٔ خونین بجای دل در بر
درو کشیده ز غم پوستی بسان انار.
کمال اسماعیل.
پوست بی مغز بضاعت را نشاید. (گلستان). من و دوستی چون دو مغز در پوستی صحبت داشتیم. (گلستان).
اگر ز مغزحقیقت بپوست خرسندی
تو نیز جامه ٔ ازرق بپوش و سر متراش.
(بوستان).
دو تن در جامه ای چون پسته در پوست
بر آورده دو سر از یک گریبان.
سعدی.
چو خرما بشیرینی اندوده پوست
چو بازش کنی استخوانی دروست.
(بوستان).
کرم ورزد آن سر که مغزی دروست
که دون همتانند بی مغز و پوست.
(بوستان).
عبادت باخلاص نیت نکوست
و گرنه چه آید ز بیمغز پوست.
(بوستان).
زن و مرد با هم چنان دوستند
که گویی دو مغزند و یک پوستند.
(بوستان).
ندادند صاحبدلان دل بپوست
وگر ابلهی داد بیمغز اوست.
(بوستان).
هست نیک و بد عالم همه پوست
آنچه مغزست درو نام نکوست.
جامی.
قشر رمان، پوست انار. لیف، پوست درخت خرما. (منتهی الارب). قطمار و قطمیر؛ پوست خرما یا پوست تنک دانه ٔ خرما. (منتهی الارب) (دهار). سلیخه؛ پوست شاخه های درختی است خوشبو. شغف، پوست درخت غاف. شکیر، قرافه؛ پوست درخت. قشره؛ پوست درخت و جز آن. نذر؛ پوست درخت مقل. قصر، قصره؛ پوست بالای دانه. نجب، پوست درخت هر چه باشد یا پوست بیخ آن یا پوست سلیخه یا پوست درخت درشت. همل، پوست برکنده از درخت خرما. سلب، پوست نی، پوست درخت مقل، پوست درختی به یمن که از آن رسن سازند. غلفق، پوست خرمابن. (منتهی الارب). سحاله؛ پوست گندم و جو و مانند آن.
- مثل پوست، سخت سطبر.
- مثل پوست پیاز، سخت باریک، بسیار نازک.
- مثل پوست خر، مثل پوست کرگدن، سخت محکم و سطبر، آنکه دیر متأثر شود، سخت بی شرم.
- مثل پوست خربزه، کفشی سخت بی دوام.
|| هریک از طبقات تشکیل دهنده ٔ پیاز:
پیاز آمد آن بی هنر جمله پوست
که پنداشت چون پسته مغزی دروست.
(بوستان).
آنکه چون پسته دیدمش همه مغز
پوست بر پوست بود همچو پیاز.
(گلستان).
|| غلاف سبز غنچه ٔ گل:
نشسته هر یکی چون دوست با دوست
نمی گنجیدکس چون غنچه در پوست.
نظامی.
نازک بدنی که می نگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست.
سعدی.
جهاندار از نسیم گیسوی دوست
چو غنچه خواست بیرون افتد از پوست.
امیرخسرو.
|| لاک سنگپشت: مسک، پوست باخه که از آن شانه سازند. (منتهی الارب). رق. (لغت محلی شوشتر). || غلاف سخت و شکننده بیضه طیور. || چیزی خشک که بر روی قرحه و جراحت بندد. دله. جلبه. (منتهی الارب). کترمه. اجلاب، پوست فراهم آوردن جراحت. (زوزنی). ادمال، پوست بر سر آوردن. || غشائی تنگ که بر روی برخی مایعات یا نیم مایعات پدید آید چون سرشیر و زرده ٔ تخم مرغ و جز آن: قیقه؛ پوست تنگ اندرون تخم مرغ زیر قیض. مستمیث، پوست تنگ چسبیده بسپیده خایه ٔ مرغ. قئقی ٔ؛ پوست تنک چسبیده بسپیده ٔ تخم مرغ. طهافه؛ پوست تنک مانند سرشیر. (منتهی الارب). || قسمتی از درخت که بر روی چوب است. لحاء. (دهار). نجب. خشکبازه. (برهان). هبایه. خُب ّ. (منتهی الارب). شَذَب. شَذَبهَ. قلافه. (منتهی الارب). || جلد کتاب: مجلد؛ بپوست کرده. || جلد تنگ که بر روی کاسه ٔ تار و سازهای مانند آن کشند. || جلد آش کرده و پشم سترده ٔ مهیای برای جامه و کفش و تجلید کتاب وغیره. چرم. صرم. (منتهی الارب). ادیم. || کلاه پوستی. کلاه که ابره ٔ آن پوست بره است با پشم. مقابل کلاه ماهوتی که ابره ای از ماهوت دارد. || کوکنار. || افیون. تریاک:
ربط همچون پینکی و پوست با هم داشتیم
خورد بر تریاک او چون خوردم از تریاک او.
واله هروی.
- آب زیرپوستش رفتن، کمی فربه شدن پس از لاغری.
- از پوست برآمدن، کنایه از کشف راز و احوال خود کردن و ترک دنیا نمودن و از خودی و نفسانیت شکفتگی و شادی باز آمدن و خندان بودن. بمقصود رسیدن. (برهان) (غیاث).
- از پوست برآمدن یا بدر آمدن (با کسی)، با او گستاخ شدن. رو دربایستی را با او کنار گذاشتن. رک و راست با او گفتن: با آن دوست که از روی معنی همه مغز بی پوست بود از پوست بدر آمد و مقصود... در میان نهاد. (مرزبان نامه).
پیش تو از بهر فزون آمدن
خواستم از پوست برون آمدن.
نظامی.
- از پوست بیرون آمدن (با کسی)، با وی خالص و مخلص و یگانه و گستاخ شدن، شرم یکسو نهادن:
یکی از پوست بیرون آی چون گل
که بر من پوست زندان مینماید.
سید حسن غزنوی.
مأمون به استقبال ابوعلی بیرون آمد و در اجلال قدر و بتجلیل محل و تعظیم مکان و اقامت رسم تواضع و تفصی از عهده ٔ حق رفادت او از پوست بیرون آمد وبأنزال وافر و اقامات بسیار و بخششهای کامل بدو تقرب نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چاپی ص، 130 و نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 161).
با تو خصم از پوست گر بیرون نیاید چون پیاز
گردش گردون بگرزش سر فروکوبد چو سیر.
سلمان ساوجی.
در ادای درد دل چندانکه امشب پیش یار
همچو اشک از پوست بیرون آمدم باور نداشت.
عبدالرزاق فیاض.
- از پوست بیرون آوردن، پوست کندن:
غنچه زد لاف لطافت با دهان تنگ دوست
زآن صبا تند آمد و آورد بیرونش ز پوست.
ثنائی (از آنندراج).
- از پوست دررفتن و از پوست بدر رفتن، پوست انداختن. رجوع به پوست انداختن شود.
- بپوست کردن، در غلاف کردن: دست من سست شد و زفان گنگ، شمشیر بپوست کردم. (تاریخ سیستان).
- پوست از سر (فرق) کشیدن، نوعی از تعذیب و سیاست مقرر:
به یک ساغرم گر کنی شیر گیر
کشم پوست از فرق این گرگ پیر.
ظهوری. (از آنندراج).
- پوست از سر یا کله ٔ کسی کندن یا پوست کسی را کندن، تعذیبی سخت کردن.
- پوست بر تن سبز شدن، کنایه از کبود شدن اندام است (آنندراج):
چون غنچه پوست بر بدنش سبز میشود
هر کس گره کند بدل تنگ خورده را (؟).
صائب (از آنندراج).
پوست بر تن خضر را از آب منت سبز شد
حفظ آب روی خود از آب حیوان خوشتر است.
صائب.
- پوست دریدن کسی را، سخت عیب جوئی او کردن. سخت بد او گفتن:
جهاندیده را هم بدرند پوست
که سرگشته و بخت برگشته اوست.
(بوستان).
رجوع به پوستین دریدن شود.
- در پوست کسی افتادن، غیبت او کردن. بد او در غیاب او گفتن. در پوستین کسی افتادن.
- در پوست نگنجیدن، نهایت مسرور و شادان بودن. در پیراهن نگنجیدن:
نشسته هر یکی چون دوست با دوست
نمی گنجید کس چون غنچه در پوست.
نظامی.
ندانم از چه سبب می نگنجد اندر پوست
مگر ز خوردن خون منش برآمد کام.
رفیع الدین لنبانی.
- || نهایت لطیف بودن:
نازک بدنی که می نگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست.
(بوستان).
- دست و پای کسی را توی پوست گردو گذاشتن، عرصه بر او تنگ کردن.
- یک پوست و بیک پوست و در یک پوست بودن با، بسیار یگانه و گستاخ بودن با:
بشهرم یکی مهربان دوست بود
تو گفتی که با من به یک پوست بود.
(بوستان).
همه را رفیق طریق و یار غار و دوست یک پوست... یافتم. (مقامات حمیدی).
|| غیبت. (انجمن آرا). غیبت که بدگویی و مذمت باشد. (برهان).


پوست بر پوست

پوست بر پوست. [ب َ] (ص مرکب) تهی و بیمغز و پوچ:
آنکه چون پسته دیدمش همه مغز
پوست بر پوست بود همچو پیاز.
(گلستان).

فرهنگ فارسی هوشیار

پوست بر پوست

(صفت اسم) پوست روی پوست دارنده. ‎-2 تهی بی مغز پوچ.


پنبه

گیاهی که از غوزه آن ریسمان وپارچه تهیه کنند


پنبه دانه

(اسم) تخم پنبه بذر پنبه پنبه تخم.

فارسی به ایتالیایی

پنبه

cotone

معادل ابجد

پوست پنبه

527

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری